این روزها دل و دماغ نوشتن را ندارم...راستش موضوع هم برای نوشتن زیاد است، مثلا توهینی که به پیامبر رحمت شد(خدا لعنت کند باعث و بانی اش را) و هفته دفاع مقدس که گذشت، سفر رئیس جمهور به نیویورک، گرانی بازار، آشوب در بازار ارز و طلا و...و هزاران موضوع و سوژه برای نوشتن، اما دلم هیچ کدامشان را نمی خواهد...
این روزها بیشتر تیترها و عنوان ها بوی یأس و ناامیدی می دهند و دوست ندارم من هم یکی به آنها اضافه کنم...
احساس می کنم همه چیز تیتری و ظاهری شده...
کاش کسی می آمد و از عمق جان حرف می زد و دلها را می برد به سمت خودش؛ دلهایی که سالهاست سرگردان و آواره شده اند و نمی دانند چه می خواهد و چه باید بخواهند...
کاش کسی ظاهر می شد و برایمان از عشق می گفت و محبت و برابری و عدالت و دوستی و گذشت _ راستش آنقدر در فیلم های مزخرف، از عشق دم زده اند که کم کم دارم از آن هم زده می شوم _
کاش کسی می آمد و آشنامان می کرد با راستی و درستی...
دلم تنگ شده برای حرف ها و عمل های خدایی و مخلصانه...
دلم تنگ شده برای ایمان و صداقت و حیا و غیرت...
دلم برای همه ی چیزهای خوبی که دیگر نیستند یا لااقل کمیاب شده اند، لک زده...
کاش ...
کاش محرم زودتر برسد...
دلم بدجوری زنگار گرفته، نیاز دارم به آب چشمی که آینه کند دل تاریکم را...
خدایا چه خوب شد که اباعبدالله الحسین را خلق کردی و چه خوبتر که ما را شیعه آفریدی و در مملکت شیعی...
راستش هر چه قدر هم که دنیا رو به فساد می رود و جامعه خودمان هم دارد پشت سرش می دود، اما همین که محرم می شود و می بینم همه، حتی بی نمازها سینه می زنند و گریه می کنند ، دلم گرم می شود و زیر لب الحمدلله می گویم...
خدا وکیلی هرچه قدر هم که گرانی و باشد و تورم و نوسان در بازار ارز و طلا و... وقتی به چهره ی سید مظلوم، رهبر عزیزم نگاه می کنم دلم آرام می شود و کسی در دلم می گوید همه چیز درست می شود...
حالا که آخرالزمان است، چه نیاز به پول و ارز و سکه و ... و چه باک که دیگران نمی فهمند که ما چه می گوییم، و چه ترسی از شیطان و بچه هایش...
حالا که آخرالزمان است باید جنبید تا از قافله جا نماند...و به قول شهید باکری: « قافله ما قافله از جان گذشتگان است ، هر کس از جان گذشته نیست با ما نیاید.»
دلم باز می شود وقتی به مسیر راه نگاه می کنم و می بینم سفینه النجاه حسین است و مصباح الهدی حسین...
و در آخر از قول آوینی عزیز می خواهم بگویم:
« هرکس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، گرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد.»
با عشق و بی صبرانه منتظر 26 آبان هستیم. وعده ما هیئت الحسین...
من غم عشق حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم
بر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسین سبقت از عود و گلاب و نافه عنبر گرفتم
[ چهارشنبه 91/7/12 ] [ 11:40 صبح ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]